چند سال پیش در یک هلدینگ اسم و رسمدار مدیر فروش بودم و برای خودم برو و بیایی داشتم. مدیرعامل…
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه
سازمانهای سنتی اگر بعد از یکمدت در ساختارشون بازنگری نکنند، مثل افرادی هستند که یواشیواش، بدون اینکه متوجه بشن، معدهاشون…
بیشتر بخوانید »اولین بیمه کاریام سال ۴ سال بعد از شروع کارمندیام رد شد! چرا؟ چون هیچی از قانون کار نمیدونستم. من…
بیشتر بخوانید »سوار قایق شدیم تا بریم وسط خلیج فارس. اینقدر دور شدیم که ساحل رو مثل ابر میدیدم. با اون لباس…
بیشتر بخوانید »انگشتهام بیقرارن و کلمات با سرعت غیرقابل کنترلی توی مخیلهام میرقصند. وقتی شروع میکنم به نوشتن، حس بچههایی رو دارم…
بیشتر بخوانید »پنه آلفردو، سالاد سزار، دو تا موهیتو. دختری با موهای بلند و اندامی تقریبا نصف من، بسیار ظریف و شکننده،…
بیشتر بخوانید »